حقیقی یا حقوقی قرار نخواهد گرفت.

qljb

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 21:05 توسط qoptan | تعداد بازديد : 120 | |

lqw;d

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 20:53 توسط qoptan | تعداد بازديد : 121 | |

alcbaslc

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:42 توسط qoptan | تعداد بازديد : 175 | |

;qwd;

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:34 توسط qoptan | تعداد بازديد : 148 | |

asbasc

به دستم سرم وصل کرد. حالم از بوی الکل به هم خورد ولی آروم ترم کرد. بعد از نیم ساعت که حالم سرجاش اومد بلند شدم و نشستم. ثریا خانم و یه پسر جوونی دقیقا روبه روی تختم ایستاده بودند. ثریا خانم تا دید بلند شدم پرستار رو صدا کردتا سرمم رو در بیاره و بعد با هم از بیمارستان خارج شدیم. ارسلان با یه ژست خاص سویچشو درآورد و دزد گیر ماشینشو زد. نمی دونم ماشینش چی بود فقط می دونم آل

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:27 توسط qoptan | تعداد بازديد : 185 | |

alclac

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:20 توسط qoptan | تعداد بازديد : 188 | |

;qd;qd

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:12 توسط qoptan | تعداد بازديد : 155 | |

qjbd;qd

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 8 اسفند 1393ساعت 5:04 توسط qoptan | تعداد بازديد : 155 | |

l1h2el21

vرس آقا امید...چی دوست داری بپرسی؟ها؟
امید متفکرانه بهم نگاه میکرد.تو دلم گفتم:مگه میخوای سوال کنکور طرح کنی که اینجوری رفتی تو فکر؟؟
بعد از چند ثانیه صبر گفتم:نمیپرسی؟...باشه نفر بعدی کیه؟؟
امید از حالت سکوت خارج شد،دستشو رو دستم که رو بطری آماده چرخش بود گذاشت و گفت:تا حالا تونستی...رضا رو...از ذهنت بیرون کنی؟
قلبم ریخت.اخه این چه سوالی بود؟به خودم اطمینان داشتم که رضا رو فراموش کردم واسه همین با اعتماد گفتم:این چه سوالیه امید؟؟معلومه که خیلی وقته از ذهنم بیرونش کردم
امید لبخند زد و گفت:امیدوارم...خب؟بعدی کیه؟؟

من جلوشو گرفتم و نذاشتم بطری رو بچرخونه گفتم:نه امید.تو به من اعتماد نداری درسته؟؟
امید-موضوع این نیست

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 7 اسفند 1393ساعت 6:10 توسط qoptan | تعداد بازديد : 151 | |

ascjnas;c

که افتاد قدم اول رو بر نداشته من نگهش داشتم:مطمئن باش اگه تو نباشی...منم نیستم امید...
امید سر جاش وایساد.سرشو که پایین انداخته بود بالا گرفت و یه قدمی رو که با هم فاصله داشتیم از بین برد و جلو اومد.به چشماش نگاه میکردم،خدایا من چقدر این چشما رو دوست دارم...ازم نگیرشون...
با صدای سرفه های نازی که سعی میکرد ما رو به خودمون بیاره از رویا و وهم و خیال بیرون اومدم و خودمو در آغوش امید یافتم.تازه یادم اومد که وقتی بهش گفتم تو نباشی منم نیستم اون منو تو آغوشش کشیده بود.دستاشو از دور کمرم باز کردم و آغ

موضوع :
برچسب ها : ,

امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 7 اسفند 1393ساعت 6:04 توسط qoptan | تعداد بازديد : 193 | |

حقیقی یا حقوقی قرار نخواهد گرفت.

qljb

lqw;d

alcbaslc

;qwd;

asbasc

alclac

;qd;qd

qjbd;qd

l1h2el21

ascjnas;c

نوشته های پیشین

آمار وبلاگ

خبرنامه